تاريخ : پنج شنبه 24 مرداد 1398برچسب:, | 13:30 | نویسنده : آرمان |

*بسم التعالی*

**ماه رمضان مبارک**

سلام دوستان!!

بهتون خوش آمد میگم ک ب وب من اومدین.

امیدوارم لحظات خوبی توش داشته باشین.

راستی نظر یادتون نره..



تاريخ : پنج شنبه 27 تير 1398برچسب:, | 12:26 | نویسنده : آرمان |

مهد علیا زنی قدرتمند و بااراده بوده که ایران رو همواره عاشقانه

دوست داشته... اگر اشکال های شرعی داشته (که واقعا بعید میدونم)

به خودش مربوط میشده...

چیزی که به ما مربوطه خدماتی است که برای این آب و خاک انجام داده

... دیالوگی در سریال سالهای مشروطه به امیر کبیر خطاب میشه: امیر

باید بره تا کبیر شه... امیر کارهایی که لازم بود رو انجام داد. هم به اسلام

هم به  ایران خدمت کرد

اما هرکسی میاد و بعد مدتی میره این مدت دست خداس و شاید مهد علیا

وسیله بوده... و البته موضوع دیگه ای هم هست که مهد علیا فقط در عزل امیر نقش داشته

و تا حدودی با قتل امیر مخالف هم بوده... مهدعلیا فکر ازدواج با امیر رو داشته

اما وقتی امیر با خواهر شاه ازدواج میکنه به مرز جنون میرسه و شخصیتش

خاکستری میشه اون موقع است که کلنل فرانت و آقاخان نوری تمام سعی

خودشون رو میکنن تا بتونن مهدعلیا رو راضی به این کار کنن تا جلوشون

رو نگیره... این که مهدعلیا سرپرست قاتلان امیر کبیر بوده شایعاتی است که برای

بزرگتر کردن مرگ امیر به خورد مادادند... سرپرستان حکومت باید از پس

اوضاع کشور بربیان(شاهان) وگرنه قرار ن

یس صدر اعظم برای کشور با درباریان بجنگه... فکر ما از ریشه خرابه...

بیاین به روشنی نگاه کنیم... مهد علیا زنی فوق العاده بوده که حق اونه

در تاریخ بهتر از او یاد بشه... راستی کدام مورخی زمان آخرین ملاقات

امیر و مهدعلیا اون جا بوده که

بفهمه و ثابت کنه که امیر به اون روسپی گفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

متشکرم که وقتتون رو به این مطلب اختصاص دادید..



تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:, | 15:19 | نویسنده : آرمان |

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و

با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و

من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ

مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!

چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم

گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت

اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم

که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.

به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن

وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

 

در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون

روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم

و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!

 

یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود

خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه

وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران

کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی

اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و

قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه

فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه

شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه

ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه.

درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه ... و

اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه

روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست ...
و این تفاوت عشـق است با ازدواج ...

 



تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:, | 17:17 | نویسنده : آرمان |
 
این پست رو حتما حتما بخونید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
 
میگن عروس رفته تو اتاق
 
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
 
در را هم قفل کرده. دامادسروسیمه پشت در راه
 
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
 
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
 
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
 
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
 
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
 
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
 
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
 
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
 
نگاه می کنند. کنار
 
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
 
بابای مریم میره جلو
 
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
 
را بر میداره، بازش
 
می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
 
آخه اینجا آخر خط
 
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
 
همیشه آرزوت همین
 
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
 
حرفام ایستادم. می بینی
 
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
 
حرفای تو را می
 
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
 
یا تو یا مرگ، تو
 
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
 
تو کجایی؟! داماد
 
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
 
داره لباس
 
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
 
تا آخرش رو
 
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
 
حالا که
 
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
 
همه زندگیم مثل یه
 
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
 
یادته؟! روزی
 
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
 
نقشه های آیندمون، یادته؟!
 
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
 
زندگیشون بودیم پا روی
 
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
 
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
 
داری تنها برو سراغش.
 
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
 
اسمشو بیاری. یادته اون
 
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
 
می کنی چشمات قشنگتر
 
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
 
به اندازه کافی قشنگ
 
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
 
غریب که چشمات تو
 
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
 
تو چشمام. روزی که
 
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
 
که دستاش خالی
 
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
 
تو نگاه تو بود نه تو
 
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
 
یا تو یا مرگ. پامو از این
 
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
 
ببینم بجای دستای
 
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
 
جا تمومش می کنم.
 
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
 
می دیدی رنگ قرمز
 
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
 
نوشتن ندارم. دلم ب
 
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
 
چشمات پیشه رومه.
 
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
 
جنازه ی دختر قشنگش
 
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
 
بهت زده و داغدار پشت
 
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
 
یه قامت آشنا می بینه.
 
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
 
صورتش با اشک یکی
 
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
 
حرفها توش بود. هر دو
 
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
 
پدر علی هم اومده
 
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
 
پسرش به قولش عمل
 
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
 
کتاب عشق علی و مریم
 
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
 
و اشکای سرد دو مادر
 
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
 
گذر زمانه و آینده و باز
 
هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 16:26 | نویسنده : آرمان |



تاريخ : پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, | 18:11 | نویسنده : آرمان |

اگه گفتی اشتباهش کجاست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد

بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد

بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد

خوب دیگه نگرد اشتباهی نداره ثواب ختم یه قرآن را بردی منم تو ثوابتون شریکم

 

منبع:

www.dorsajamali.loxblog.com/



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 19:28 | نویسنده : آرمان |

این دخترایی که چشاشون همیشه یه رنگهــ

اینا که آل استار میپوشند جای کفش پاشنه بلند

اینا که نگران پاک شدن رژ لبشون نیستنــ

اینا که صورتشون رو نقاشی نمیکننــ

اینا که تو بازی وسطی رو چمنا غلت میزننــ
اینا که بی خیال به نگاه دیگران شادی میکننـــ

اینایی که همیشه موهاشون یه رنگهــ

اینایی که صداشونو الکی نازک نمیکنن و خودشوننــ

اینایی که از جک و جونورای کوچولو نمیترسن عالم و آدمو خبردار نمیکننــ

اینا که کیف دستیشونو عین مادمازلا نمیگیرن دستشونو عین مانکنا راه نمیرنــ

اینا که یه کوله میندازن رو دوششونو میزن تو خیابونا

اینا که زیر بـارون راه میرن و نگران پاک شدن آرایششون نیستنــ

اینایی که خیلی سـادن. . .

قـدر اینا رو بدونید. . .



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 18:39 | نویسنده : آرمان |

 

ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧــَـﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ
ﻭ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ …

ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻮ
ﺁﻥ ﺗﮑﻪ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ …

ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ
ﻧﻤﯿﺪﺍﺭﻡ …

ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺗﻨﮓ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ..

ﺭﻭﯼ ﺑــَﺪﻧﻢ ﺗَﺘﻮ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﻣــَﺮﺍ ﺷﯿﮏ
ﻓﺮﺽ ﮐُﻨﯽ …

ﻣﻦ ﻣــــَـــﺮﺩﻡ …

ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ …

ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ
ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻨﺪ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﻗﻠﻢ ﻓُﺮﻡ
ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ …

ﻣﻦ ﻣــــَـــﺮﺩﻡ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺯﯾﮑﯽ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯾﺸﺎﻥ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﻮﺵ
ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ….

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻭ
ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ..

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﻣﻨﻘﺮﺽ ﺷﺪﻩ …
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﻣـــَــﺮﺩﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﮐﻨﺪ ﻭ
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻧﻪ …

ﻣــَﺮﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﺴﯽ ،ﺭﻭﺣﯽ ﻭ
ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ؛ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻞ
ﻧـــَــﺮﻫﺎ ﺣُـﺮﻣﺖ ﺷﮑﻨﯽ ﮐﻨﻨﺪ …

ﻣـــَـــﺮﺩﻫﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ …

ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣــَــﺮﺩﻫﺎ ﺣﮑﻮﻣﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺩﻧﺞ
ﺧﯿﺎﻟﺸﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ …

ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺮﻭﺯﻫﺎ ﺷﯿﻔﺘﯿﺸﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ
ﻧـــَـــﺮﻧﺪ … ﻧــــَـــﺮ …

ﻣــــــَـــﺮﺩﺍﻥ ﮔﯽ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ … ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ
ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ …

ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺗﺎﻥ ﯾﮏ ﻣـــَـــﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﺩﺍﺭﯾﺪ،ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺮﻭﺯﻫﺎ
ﺳﺨﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻣــــَــﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﭘﯿﺪﺍ
ﮐﺮﺩ



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 18:35 | نویسنده : آرمان |



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 15:31 | نویسنده : آرمان |



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 14:6 | نویسنده : آرمان |



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 14:6 | نویسنده : آرمان |
تاريخ : پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, | 12:55 | نویسنده : آرمان |

من یه صحبت جدی دارم با آقای جواد افشار ، آقای محمدرضا شفیعی و مخصوصا آقای سعید نعمت اله!!

آقایون این بود جواب اعتماد یک ماهه ی ما به شما؟؟

با یک سریال که از همه جهات خوب بود وارد تلوزیون شدید و از همون اول با یه متن عالی مخاطب و جذب کردید بعد

درست زمانی که مخاطب با توجه به عقبه ی سریال توقع یک پایان عالی داشت،شما سر و تهش رو هم آوردید.

به نظر من همون قدر که مریم یه زمانی شکست عشقی خورده بود، رعنا هم با احساساتش بازی شده بود. به اندازه ی هجده سال!!

همون قدر که مریم عاشق اردلان بود ، رعنا هم بود شایدم خیلی بیشتر!

اون وقت تو قسمت آخر یهو اردلان برمیگرده میگه مریم! تو زندگیم فقط به دو نفر بدهکارم. یکی تو ،یکی مادرم!پس رعنای بیچاره چی!؟

این همه سال بازیش داده عب نداره؟؟

حتی آخر فیلم بچه ها هم رفتن پیش مریم!

خو حداقل باید این اجازه به رعنا داده میشد که دل بچه ها رو بدست بیاره...

اون وقت فیلم حتی به ما نگفت رعنا چی کار کرد موند یا رفت!

ما تو قسمت آخر منتظر یه پایان عالی بودیم اما خب مثل اینکه این قسمت برخلاف بیست و هفت قسمت قبل از کیفیت پایینی بر خوردار بود.

به هر حال از شما متشکرم. درکل اگه قسمت آخر رو در نظر نگیریم سریال فوق العاده و بسیار خوبی بود.

به امید دیدن از این نوع سریال ها با پایان های شیرین تر!

خسته نباشید،یا علی!



تاريخ : پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, | 12:44 | نویسنده : آرمان |

بر مزارم بنویسید که ایرانی بود

نسبش کوروش و آرش پدرش مانی بود

در رگش مذهب زرتشت تلاطم می کرد

گر چه خود پیرو آیین مسلمانی بود

وقت خوردن به زمین نام علی بر لب داش
عاشق رستم دستان
گر چه غافل نشد از ذکر اوستا یک دم

پیش رویش همه شب رحلی و قرآنی بود

سینه اش سوخته از سوگ حسین ابن علی

داغی از خون سیاوش به پیشانی بود

بر مزارم بکش از نقشه ایران سنگی تا پس از مرگ بداننذ که ایرانی بود



تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, | 20:6 | نویسنده : آرمان |

هر کجا هستی باش ، به درک

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال خودت!!!

اصن خاک تو سرَت …

((سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید))



تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 14:11 | نویسنده : آرمان |

هی بگین انگلیسی آسونه...!!!

سه جادوگر به سه ساعت سواچ نگاه میکنند؛

کدام جادوگر به کدام ساعت نگاه میکند . .

حالا به انگلیسی ترجمه کن!!!!! .

Three witches watch three Swatch watches Which witch watch which Swatch watch

روایت داریم 3نفر بعد از خوندن این دیوونه شدن



تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 14:6 | نویسنده : آرمان |

یه وقت هایی میری رو پست و عکسهاش یه کامنتی بزاری حرف دلتو بهش بگی که چقدر برات عزیزه.... ولی میبینی خیلی ها اومدن حرف های تورو بهش میزنن:عزیزم.عاشقتم.فدات شم.... تو میمونی ویه دنیا حرف نگفته...فقط واسش لایک میزنی... کاش... بدونه این لایک یعنی یه دنیا بغض و حرف....</



تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : آرمان |

من و تو پشت پناه همیم ولی هر دومون دستامون خالیه
باید جای من باشی تو زندگی بفهمی نداری چه بد حالیه

باید جای من باشی تا حس کنی چقدر سخته عشقت بلرزه صداش
ببینی چطور حاظری جونتو بدی تا یه رویا بسازی براش

من از دلخوشی های این زندگی مگه چی به جز حقمو خواستم
یه دنیا زمین خوردم از بچه گی که یه جا رو پای خودم وایسام

تو میتونی مرهم بسازی از عشق که زخمات ٬ زخم های کاری نشن
یه چیزی باید باشه تو زندگی که حرفای خوبت شعاری نشن
تو این روزگار عجیب و غریب > تو با با عشق موندی کنارم هنوز
ازم هیچ چیزی نمیخوای چون > چقدر بشنوی ندارم هنوز

آدم وقتی پای دلش واسته تهش هر چی باشه خودش خواسته
آدم تا نمونه به پای خودش نمیتونه به پای کسی واسته

تو با عشق موندی کنارم که من یه جایی تو این زندگی گل کنم
تو رو دوست دارم همین کافیه ! یه دنیا رو با تو تحمل کنم



تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : آرمان |

 

روش های پیدا کردن خواستگار (طنز)

                        

1)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه

شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, من و....(کمترین احتمال)

2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید.

شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ من و....

حتما ادامه مطلب رو بخونید.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : آرمان |

مادر ﺩﻭﺱ دخترم ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﺪﺵ ﻣﻴﺎﺩ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺱ دخترم ﺗﻠﻔﻨﻲ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﺩﻡ ﻳﻬﻮ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﻴﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ پسره حرف ﻣﻲ ﺯﻧﻲ |:
ﮔﻮﺷﻴﻮ ﺍﺯﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻔﺖ ﭼﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻱ ﺍﺯ ﺟﻮن دخترم ؟؟؟؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﻳﻒ
ﮔﻔﺖ : ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﻛﺼﺎﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻢ :ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﻳﻒ
ﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﻧﯽ
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺪﺭﺳﺎﻥ ﺷﺮﯾﻒ
گفت : چی؟؟!
گفتم : مدرسان شریف
گفت : کی؟؟!
گفتم : مدرسان شریف
گفت : کجا ؟؟!
گفتم : مدرسان شریف ، تلفن بیستو نه ، دوتا شیش
ﺧﻮﺩﺷﻢ ﺧﻨﺪﺵ ﮔﺮﻓﺖ :))))
ﻗﻄﻊ ﻛﺮﺩ :))))



تاريخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, | 13:35 | نویسنده : آرمان |

کدام یک از بازیگران سریال خروس نقش خود را بهتر ایفا کردند؟؟



تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 11:35 | نویسنده : آرمان |

یه توصیف دیگه از دانشجو گذاشتم.اینم خنده داره برو ببین...ما این دوران رو گذروندیما!!!



تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 11:15 | نویسنده : آرمان |

کتری مثل مادر شوهره مدام در حال جوشیدن !

عروس مثل قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه !

پسر مثل استکانه نصفشو کتری و نصفشو قوری پر میکنه !

خواهر شوهرم مثل قاشق چای خوریه میاد به هم میزنه و میره

 

 



تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 11:8 | نویسنده : آرمان |

 

۱ – خاله
معنای لغوی: خواهر مادر
معنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد.
غذای مورد علاقه: آش کشک.
زیر شاخه ها: شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است.

دختر خاله،پسر خاله:همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید.
مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خانباجی.
چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه.
داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.
.

ادامه ی مطلب را دنبال کنید…



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:لغت نامه , لغت نامه فک و فامیل, | 11:6 | نویسنده : آرمان |

یه استاد دانشگاهی بود هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه می انداخت. یه روز دخترا تصمیم گرفتن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون...

قضیه به گوش استاد رسید

(میدونیدکه توسط عده ای از آقا پسرهای جان بر کف!!!!)

جلسه بعد استاد کمی دیر اومدسر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت:از انقلاب داشتم میومدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده تعجب کردم رفتم جلو پرسیدم چی شده؟ دخترا گفتند:با کارت دانشجویی شوهر میدن!!!

دختر خانوم ها پاشدند که برن بیرون استاد گفت کجا میرید؟ وقتش تموم شد تا ساعت 10 بود!تمام کلاس رفت تو هوا!!!!!!

 



تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 11:4 | نویسنده : آرمان |

تو ادامه مطلب یه توصیف ته خنده از دانشجو گذاشتم....

نبینی از دستت رفته ها....

بدو برو.....



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:جوک,جوک دانشجو,, | 11:0 | نویسنده : آرمان |

نزدیک 80تا جوک تو ادامه مطلب هست.

برو بخند حال و هوات عوض شه...برو....



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:جوک,جوک,, | 15:51 | نویسنده : آرمان |

 

عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست



تاريخ : پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, | 15:50 | نویسنده : آرمان |

متن تیتراژ پایانی سریال مادرانه که این شبها از شبکه سه سیما پخش میشه رو براتون گذاشتم...تو ادامه مطلبه.

احسان خواجه امیری خوندتش...

موضوع فیلم ی جورایی شبیه عنوان وبلاگ ماست....



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, | 15:46 | نویسنده : آرمان |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
  • مطالب علمی
  • سماق